كعبهى دل
كوله بارى پر زمهر انبيا دارد شهيد
سينهاى چون صبح صادق، باصفا دارد شهيد
اين نه خون است اى برادر بر لب خشكيدهاش
بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهيد
گرچه در گرداب خون، خوابيده آرام و خموش
با نواى بينوايى، بس نوا دارد شهيد
كعبهى دل را زيارت كرده با سعى و صفا
در ضمير جان خود، گويى منا دارد شهيد
دانى از بهر چه جانبازى كند در راه دوست
چون طواف كعبه را در كربلا دارد شهيد
تا مس ناقابل خود را بدل سازد به زر
در رگ دل جوهرى از كيميا دارد شهيد
پيكر عريان او در خاك و خون افتاده است
از شرف بر جسم خود خونين قبا دارد شهيد