• وبلاگ : la politique
  • يادداشت : خرمشهر
  • نظرات : 1 خصوصي ، 355 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + تورج اکبرى 
    من در خرمشهر مي مانم

    جنگ که آغاز شد و خرمشهر در خطر سقوط قرار گرفت، قصد رفتن به شمال کرديم، ولي او گفت: من به شمال نمي‌آيم. برادرهايش نيز به او اقتدا کرده و در خرمشهر باقي ماندند.

    روزي که خيابان طالقاني خرمشهر را بمباران کردند، خواهر و برادران شهيد، همگي با هم به بيمارستان رفتند و تا صبح آنجا ماندند و به رسيدگي به احوال مجروحان و کفن و دفن شهدا پرداختند. همان شب، شهيد محمدرضا ربيعي به خانه ما آمد و برايشان غذا برد. شهناز چون دوره آموزش کمک‌هاي اوليه را ديده بود، مي‌توانست در بيمارستان، مفيد باشد.
    راوي: مادر شهيد